خانه ی دلم چقدر آشفته است،
همه چیز درهم و برهم است،
تنهایی هایم در دلتنگیهایم قاطی شده است،
روی خاطره هایم غبار نشسته،
آینه ی احساسم زنگار گرفته،
دفتر خاطره هایم گم شده است،
آلبوم عکسهایم را پاره کردم و
تکه هایش روی فرش دلم پخش شده است.
چه آشفته بازاری ست دلم.
راستی جاروی بی خیالیم را کجا گذاشته ام؟
دستمال نمی خواهم،
نمی خواهم غبار خاطره هایم را پاک کنم،
نمی خواهم برق بیندازم خاطره هایم را
و دوباره گریه کنم
به آن خاطره های تلخ
آب و آبپاش می خواهم
که بشویم دلم را
از همه ی خاطره ها
و فراموش کنم
یکی بود
یکی نبود
و فقط در خاطرم
نگه دارم
غیر از خدا هیچ کس نبود ... .